سپینودسپینود، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

عشق کوچک زندگی ما

تولد 2 سالگی عشقم

سلام دختر قشنگم  به چشم بهم زدنی دوسال گذشت ، دوسال پر از خاطره های شیرین کودکی تو که هیچوقت دیگه تکرار نمیشه ، خدای مهربون ممنونم به خاطر حضور فرشته کوچولوم  زحمت جشن امسال هم باز گردن بابایی اکبر و مامان ناهید و خاله آزاده بود ایشالا که بتونیم براشون جبران کنیم. قشنگ مامان امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه اینم هنرای خاله آزاده ...
4 دی 1393

یلدای 93

سلام دختر یکی یکدونه من مامان ببخش که انقدر دیر به دیر وبلاگ تو رو به روز می کنه.  دیشب دومین یلدای عشق مامان بود که رفتیم خونه بابایی اکبر و مامان ناهید ،با اینکه از صبح تا بعدازظهر پیششون هستی و اذیتشون می کنی اما بازم عاشق اینی که اونجا باشی فکر کنم دیگه تا چند وقت دیگه اصلا خونه خودمون نیای. راستی مامان جون بالاخره شروع کردی به حرف زدن مامان ، بابا ،دایی (آیی) ، عمه ، مامانی ، بابایی ، عمو  ، تاب (هاب) چند تا کلمه دیگه البته جمله هم میگی  آب بده ،پوف بده یا مثل مامانی که بهت املا میگه میگی بابا آب داد ، بابا نان (آن ) داد. مامان فدای شیرین زبونیت بشه عسلم   ...
1 دی 1393
1